خیابان ها و کوچه پس کوچه های بعد از آرامستان شیراز را پشت سر گذاشته ایم، آنجا که فقر و بی تکیهگاهی دست به دست هم می دهند تا شکل دیگری از زندگی ها را در شهر گل و بلبل پیش چشممان به تصویر بکشد، خانه ای در جنوبی ترین نقطه شیراز که فقر آمیخته با حُجبی غریب را به رخ می کشد. نَفَست می گیرد وقتی که فکر می کنی محدثه روزی دو بار مجبور است برای رفتن به مدرسه استثنایی با پاهایی بدون انگشت و پر از تاول و چرک از پله ها بالا و پایین برود.
درد جانکاهی است، این را به خوبی می توانی لمس کنی. درست لحظه ای سر رسیده ایم که مادرش با سرنگ مشغول تخلیه کردن آب تاول هایی است که تازگی روی گردن او بیرون ریخته اند.
چه سکوت سنگینی دارد این دختر، عادت به درد کشیدن و دم نزدن حکایت غریبی است.
به خانه او آمده ایم تا جویای کمک هایی شویم که در چند روز اخیر مردم نیکوکار از گوشه و کنار کشورمان به حساب مادرش واریز کرده اند.
کمک های مردمی در یک هفته گذشته بارقه امید را در دل هر تماشاگر این تراژدی دردناک زنده می کند و باورت می شود که هنوز مردانگی هست، ایمان هست و هنوز زیر سقف خانه های فراموش شده این شهر امید نفس می کشد حتی با جثه کوچکی بدون انگشت های دست و پا، حتی با دردی آکنده از تاول و چرک.
با ادامه درخواست مردم برای کمک به این دختر بی پناه مدیر کل بهزیستی فارس با تایید این که شماره حساب «237411322» بانک ملت، حساب جام به نام نرگس دهقان متعلق به مادر محدثه می باشد، اعلام کرد که بهزیستی فارس برای اطمینان از این که کمک های واریزی مردم صرف بهبود محدثه میشود بر این حساب نظارت کرده و روند بهبودی وی از طریق کمک های مردمی را پیگیری می کند.
مادر محدثه همچنان از دردهای دخترش می گوید، از چهار بار عمل جراحی بی نتیجه او، از زجر هایی که برای راه رفتن می کشد و از آخرین راه درمانی که از طریق مرکز سلول های بنیادی با 35 میلیون تومان هزینه درمان پیش روی او گذاشته اند.
محدثه این بار با اشکی که از گوشه چشم های آبی اش سرازیر می شود خود را در پناه دفتر مشقش فرو می برد.
مدادش را در میان دو انگشتی که برایش باقی مانده است، قرار می دهد. چرک و عفونت حتی ناخن، خطوط و پوست و بافت این دو انگشت باقی مانده را هم خورده اند.
محدثه با همین دو انگشت با خطی بسیار خوش روی صفحه سفید کاغذ می نویسد: آموزگار – دانش آموز.
اشک از چشمان آبی او دست بردار نیست. مادرش وقتی هنوز امیدوارانه از بهبودی محدثه می گوید به پوست های کنده شده دست ها و پاهای او نگاه می کنم، به انگشت های بدون ناخن، به زیبایی معصومانه او، به این زنی که رو به روی من نشسته است و لحظه لحظه زندگی اش چنان با تاول های بدخیم جگرگوشه اش گره خورده است که فرصتی ندارد تا فرداهای دخترش را در لباس عروسی تصور کند یا روزی را ببیند که این انگشت های خورده شده از عفونت دوباره خوب شوند و حلقه ازدواجی در میان آن جا خوش کند.
طنین اذان ظهر با دعاهای مکرر زن، با بغض شکسته محدثه و سکوت پسربچه معلولی که گوشه اتاق کز کرده است، آمیخته می شود. چه حال و هوایی دارد، دمی از خود فارغ شدن و حتی با دیدن زجرکشیدنهای محدثه کوچک به خود آمدن، فلش ممتد عکاس روزنامه چهره شرمگین دخترک را احاطه کرده است و من در میان این همه زخم، این همه درد و این همه سکوت زیر لب با خود زمزمه می کنم:
سبحان رب هر که مرا از خودم برید
سبحان رب هر که مرا از خودم گسست