ورگیری، اینبار از رفتگر پیر شهرمان، شاید اگر گوشی موبایلش زنگ نمیخورد توجه دو کارتنخواب زورگیر به او جلب نمیشد و هنوز هم میتوانست با 60هزارتومانی که در جیبش بود شب برای همسر و فرزندانش گوشت بخرد. اگر موبایلش زنگ نمیزد هنوز آن گوشی کهنه و رنگورورفتهاش را در دستهایش میفشرد و دعا میکرد به جان همان فردی خیر که گوشی را به او داده بود. حالا اما تهیه یک گوشی موبایل همانقدر کهنه، همانقدر رنگورو رفته برای او یک آرزوی دستنیافتنی است، مگر اینکه خیر دیگری پیدا شود.
وقتی شرح حادثه را تعریف میکرد اشک در چشمانش جمع شده بود، کتک خورده بود، جای مشت و لگد زورگیران که این روزها حتی به رفتگران هم رحم نمیکنند روی سر و صورتش دیده میشد. دستانش هم آسیب دیده بود و درد در پینههای دستانش جاي گرفته بود. رفتگر عاشق بود، این را وقتی فهمیدم که بیشتر حرف زد، خیلی وقت بود که درد دل نکرده بود، نشست، گریست، بیشتر گریه کرد اما این زخم جسمش نبود که اشکهایش را سرازیر میکرد، زخم دلش بود. رفتگر پیر شهرمان سه فرزند از دست داده بود، حالا دیگر کوچهها برایش صفایی نداشت. اگرچه هنوز هم هر بامداد گردوغبار را از روی شهرمان پاک میکند و کوچههای شهر را جارو میزند اما درد جدایی هنوز بر دلش سنگینی میکند. آنچنان سنگین که گاهی تنها جسم او است که کار میکند و روح و فکرش در جای دیگری سیر میکند، شاید به همین دلیل است که هفت ماه پیش وقتی صدای خشخش جاروی او در کوچه پیچید، موتورسواری ناغافل او را نقش بر زمین كرد و گريخت تا کار او به بیمارستان و عمل جراحی بکشد و پلاتینی به یادگار در پای چپ او باقی بماند. اما درد رفتگر چیز دیگری است. ماجرا به 15 اسفند سال 90 برمیگردد، نیمههای شب بود که بخاری خانه آتش میگیرد، او در خانه نبود، حادثه کار خودش را میکند، طبق روال باید به پاکیزگی شهر میرسید، در نبود او، شعلههای آتش مریم 24ساله و مجید 22ساله را به کام مرگ میکشاند. اما دختر دیگر، زینب از حادثه جان به سلامت میبرد اما جراحتها به او امان نميدهندو هفت ماه بعد نیز زینب به دیار باقی میشتابد و مادر و پدر داغدارش را تنهاتر از همیشه رها میکند. مادر تاب پدر را ندارد و یک سال تمام درگیر آثار روحی به جای مانده از این حادثه است.
اما رفتگر پير باید به فکر همسر و دو فرزند دیگر خودش باشد. پس به ناچار کار را ادامه میدهد با حقوق ماهانه 350هزار تومان.
در این میان هزینههای درمان بینتیجه زینب و نیز همسرش سر به فلک میکشد و او را مجبور به نامهنگاری با آموزشوپرورش، کمیته امداد، امامجمعه قیامدشت، مسئولان شهرداری و... میکند. در این میان کمیته امداد ماهانه 20هزارتومان به او کمک میکند.
رضا عسگری متولد 1337 فرزند ملکعلی اکنون با دو فرزند و همسر دردکشیده و بیمارش در قیامدشت ورامین زندگی میکند. چند روز پیش حقوق ماهانه 350هزارتومانی و یکصدهزارتومان عیدی خودش را از شرکت خدماتی پردیس پیراسته گرفت.
او هر روز از ساعت چهار صبح تا 12 ظهر پاکیزگی خیابان مطهری از سهرودی تا ترکمنستان را به عهده دارد.
بسیاری از اهالی محل او را دیدهاند اما از درد جانکاه او خبر ندارند. او یکی از شهروندان تهران است که به سختی روزگار میگذراند. او عاشق است، اما دلش شکسته است. او پدری است فرزند از دست داده که اشک میریزد اما نه به خاطر زورگیران.