مردم ایران یکی از تاریخی ترین و با سابقه ترین ملت های روی زمین اند و شاید در تمام گیتی ملت های ریشه داری مشابه ملت ایران به تعداد انگشت های یک دست نباشد ، اما همین مردم دارای خصوصیاتی خاص هستند که حاصل عوامل فرهنگی ، تاریخی ، اجتماعی زیستن در این جغرافیا در طول ادوار مختلف تاریخی است.
یکی از ویژگی های ما ایرانیان را شاید بتوان در مقایسه ای با دیگر ملت های جهان " زرنگی خاص " ما ایرانی ها دانست . ما ایرانی ها آدم های ساده و زودباور نیستیم و در تعاملات اجتماعی مان به راحتی فریب نمی خوریم وعلی رغم اینکه خیلی از کشورهای پیشرفته امروز دنیا دارای مردمانی به غایت ساده هستند اما ما مردم ایران که جزء کشورهای رده متوسط دنیا هستیم زرنگی های خاص خودمان را داریم که به قول معروف به همین راحتی " رنگ نمی شویم و حتی اگر لازم باشد دیگران را رنگ می کنیم ".
اما همین مردم زرنگ ایران دهه هاست که بر این گمان باطل است که شعر سعدی " بنی آدم اعضای یکدیگرند – که در آفرینش ز یک گوهرند " بر سردر سازمان ملل نصب شده است!
یا بسیاری از اقوال و شایعات نادرست که دهان به دهان چرخیده و کمتر کسی به خود زحمت داده تا ماجرا را به طور دقیق و علمی بررسی کند و کشف حقیقت کند و چون این اتفاق نیفتاده یک عقیده یا گمان باطل دهه ها و گاه قرن ها سینه به سینه چرخیده و از نسل های قبلی به نسل های بعدی منتقل شده بدون اینکه اصلاح شود و سهل است که با توجه به خاصیت " یک کلاغ چهل کلاغ " در هر روایتی اندکی نیز بر بار آن افزوده شده تا یک گلوله برف در نهایت تبدیل به بهمن شده است و همه ما زیر آوار دروغ ، روایت های نادرست تاریخی و خرافات و جعلیات مانده ایم.
به موضوع شعر سعدی بر گردیم ، اخیرا یکی از خبرگزاری های کشورمان همت کرد و گزارشی از صحت و سقم این گمان که " شعر سعدی بر سر در سازمان ملل نصب شده است " تهیه کرد و مشخص شد که این گفته به هیچ وجه صحت نداشته و ندارد .
اما بدون تردید سال ها و دهه ها بود که میلیون ها ایرانی بر این گمان باطل بوده اند که شعر شاعر بلند آوازه کشورشان بر سر در سازمان ملل نصب شده است و چه بسیار از ایرانیانی که حتی این مساله را در دیدار با مردم دیگر نقاط دنیا نقل کرده اند و شاید برخی از آنها با اهل فن نشسته و این روایت مجعول را نقل کرده باشند و شاید " کنف " هم شده اند.
در طی این همه سال کمتر کسی به خود زحمت داد تا برود و تحقیق کند و ببیند شعر سعدی در کجای ساختمان سازمان ملل در نیویورک نصب شده است و هیچ کس هم به این فکر نکرد ،این همه گزارش از سازمان ملل توسط تلویزیون خودمان تهیه می شود ، اگر خبری بود ، حتماً گزارشی تهیه و پخش می شد.
و یا اخیرا یک روایت مجعول و نادرست تاریخی درباره سفررضا شاه به ترکیه دست به دست در فضای مجازی می چرخد و همه بدون اینکه اطلاعی از صحت و سقم این روایت نادرست و مجعول تاریخی کسب کنند این مطلب را در صفحه هایشان با دیگر دوستان به اشتراک می گذارند و این دروغ و روایت نادرست تاریخی را همچون سم و ویروس تکثیر می کنند.
یا سال ها و دهه ها این ادعای ناموثق در میان ایرانی ها رواج داشته و دارد که : " ایرانی ها باهوش ترین مردم جهان هستند و ضریب هوشی ایرانی ها بالاتر از دیگر مردم جهان است و..." در حالی که تحقیقات علمی موسسات و دانشگاه های معتبری که روی این موضوع کار کرده اند چنین ادعایی را تایید نمی کند و مردم ایران در بیشتر تحقیقات علمی در این زمینه در رده متوسط هوشی جا می گیرند.
یا این یک باور متقن در میان خیلی از ایرانی هاست که ناسا را ایرانی ها می چرخانند ؛ گو این که فقط دانشمندان ایرانی در این مجموعه علمی و تحقیقاتی مشغول اند و بقیه ملل دنیا ، در آنجا نقش دربان و سرایدار را بازی می کنند و برای دانشمندان ایرانی ، چای و قهوه می آورند. البته در ناسا ، دانشمندان فرهیخته ایرانی که مایه افتخارند ، کم نیستند ولی این گونه نیست که متوهم شویم و فکر کنیم ناسا هم از مستعمرات نژاد ایرانی است.
مثال های فراوانی می توان در این زمینه ذکر کرد که ادعاها ، گفته ها و روایت های ناصحیح تاریخی و شایعات به سرعت برق و باد در جامعه ما تکثیر می یابد و ذهن همه را به نسبت به یک موضوع خاص مشوش می کند و یا حتی همچون دروغ بزرگ " نصب شعر سعدی بر سر در سازمان ملل " در باورها رسوب می کند و نسل به نسل منتقل می شود.
چرا چنین است ؟
دلیل اینکه ما ایرانی ها چرا بر خلاف اینکه مردمی زرنگ هستیم ولی این چنین ساده باور هستیم و دنبال تعقیب صحت و سقم ادعاهایی این چنین نمی رویم چیست؟
البته یک وجه مشترک چهار مثال ذکر شده این است که ما ایرانی ها در هر چهار مورد به قول معروف " خودمان را زیادی تحویل گرفته ایم " و شاید یک دلیل این مساله سرخوردگی ها و غرور خدشه دار شده ملتی است که صاحب تمدن و امپراتوری بوده و در برهه هایی از تاریخ این غرور با هجوم دیگر اقوام و ملت ها به شدت خدشه دار شده است و این افتخار سازی های دروغین و جعلی از نظر روان شناسی اجتماعی بیشتر برای التیام بخشیدن به زخم های اینچنینی بوده است.
تا اینجای کار می توان پذیرفت که ملتی با جعل برخی روایت های نا موثق برای خود افتخار آفرینی کند اما مساله وقتی خطرناک می شود که این روایت های نامعتبر درباره خودمان که در واقع به دست خودمان ساخته می شود و به آن پروبال می دهیم یک ملت را متوهم کند و ما را از شناخت واقعی مقدورات و محذورات مان در فضای ملی و بین المللی بازدارد.
این موضوع دلیل دیگری هم می تواند داشته باشد و آن این که ما ، با این داستان سرایی ها ، می کوشیم تنبلی ها و کاهلی هایمان را بپوشانیم و سستی هایمان را در پشت توهمات ، پنهان کنیم تا کمتر دچار عذاب وجدان تاریخی شویم.
دلیل دیگر برای تبیین مساله "افتخار آفرینی کاذب " و سرعت گسترش آن این است که ما ایرانی ها ملتی هستیم که بیشتر از آنکه فرهنگ مکتوب داشته باشیم دارای فرهنگ شفاهی هستیم و اساسا به همین دلیل است که یکی از پایین ترین آمار مطالعه را در بین ملت های دیگر دنیا داریم و وقتی کمتر مطالعه می کنیم طبیعتا ذهنمان کمتر علمی و تحقیقی است و بیشتر تمایل دارد تا روایت بشنود.
مساله دیگر که می توان در تبیین این مساله ذکر کرد فضای نا مطلوب آزادی بیان در طی قرون و دهه های متمادی است. چه بسیار داستان های بی مبنا و مجعولیکه در طول تاریخ ، به عظمت شاهان اختصاص یافته و مردم ، جرأت نقدشان را نداشته اند و تنها موظف بوده اند که باور کنند و با آب و تاب برای دیگران هم باز بگویند تا در گذر زمان ، یک واقعیت تاریخی انکار ناپذیر تلقی شود.
وقتی آزادی بیان و رسانه باشد دروغ ها زودتر آنچه که باید شناخته می شوند و سره از ناسره زودتر تمییز داده می شود و وقتی فرهنگ غالب شفاهی است وآمار مطالعه پایین است ؛نتیجتا کم سوادی در جامعه زیادتر می شود و باور پذیری شایعات و روایت های مجعول که اتفاقا با مذاق خود بزرگ بین ما ایرانی ها سازگار است ، بیشتر می شود و شاید حتی بسیاری از ما ایرانی ها را در کلاس درسی بنشانند و با دلایل منطقی و علمی دروغ بودن بسیاری از گمان های باطل مان را به ما تفهیم کنند ، دوست نداشته باشیم بپذیریم که مثلا شعر سعدی بر سردرسازمان ملل نصب نشده و یا ما ایرانی ها مردم خیلی باهوشی هم نیستیم و هوشمان در حد متوسط است و...
چه باید کرد ؟
برای پاسخ به این سوال که چه می توان کرد ، باید به بخش قبل رجوع کنیم و در واقع درمان هر دردی در شناخت درست درد است و تا وقتی درد خود را درست نشناسیم طبیعتا درمان درستی نیز نمی توان تجویز کرد.
به عبارت دیگر هر آنچه که در تبیین دلایل " افتخار آفرینی کاذب " ذکر کردیم می تواند در درمان این درد هم به کارمان آید: تغییر گام به گام فرهنگ شفاهی به فرهنگ مکتوب و ذهن علمی ، بالا بردن سطح آموزش ها و مطالعه ، رواج آزادی بیان و رسانه برای تبیین هر چه بهتر پدیده ها و تشخیص سره از ناسره و...
اما اینها کارهایی است که می توان انجام داد و بخش دیگری از علل تاریخی و اجتماعی که زمینه ساز شکل گیری وضعیت کنونی است ، طبیعتا زمان زیادی می برد تا اصلاح شود و باید در این زمینه صبور بود تا تغییر نسل ها به مرور ذائقه و ذهنیت جامعه را تغییر دهد.
واقعیت این است که ما ملت کم افتخاری نیستیم و علی رغم نقاط ضعف قابل توجهی که داریم ، اگر واقعا بخواهیم به خود ببالیم لیستی بلند بالا از داشته ها و افتخارات را داشته و داریم که به آنها ببالیم و سرمان در میان سرها بالا باشد و دیگر چه نیازی به جعل تاریخ و دروغ پردازی داریم ؟
چرا اگر می خواهیم به خود ببالیم به حفظ زبان ملی مان در کنار تنوع سایر گویش ها و حتی زبان ها در جغرافیای ملی خودمان نبالیم ، چرا نباید به حفظ تنوع فرهنگی و قومی در ایران زمین ببالیم و این همه رنگ و گویش و فرهنگ و خرده فرهنگ که دست در دست هم فرهنگ ایرانی را شکل می دهند مایه مباهات ما نباشد ، چرا نباید فرش و هنر ایرانی ، معماری ، دهها شاعر جهانی مان ، و دهها و صدها دانشمند بزرگ که در طول تاریخ به حرکت رو به پیشرفت علم در دنیا کمک کرده اند سبب افتخار ما نباشد ، چرا از دستاوردهای امروزین دانشمندان و سینماگران و ورزشکاران و مبتکران امروزی به نیکی یاد نکنیم و قدر بدانیم و مفتخر شویم؟
و اساسا چرا نباید اصل این شعرزیبای سعدی که قرن ها پیش از جدی شدن دغدغه برابری حقوقی انسان ها در جوامع انسانی این گونه زیبا سرود:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
مایه سربلندی ما نباشد که این چنین با "جعل" بخواهیم برای خود افتخار افرینی کاذب درست کنیم.